مسافر هند(شعر طنز)
ای عزیزان ، نازنینان ،دوستان
بنده دارم می روم هندوستان
یک دو ماهی احتمالا نیستم
احتمالا نه که حتما نیستم
می روم یک چند وقتی کلکته
پیش یک مرتاض پر آوازه که
سال ها بی آب و نان سر کرده است
راه کاری از خودش در کرده است
می روم مطلب به مطلب مو به مو
رسم مرتاضی بیاموزم از او
دوست دارم وارد این فاز شم
تا تورم هست یک مرتاض شم
میوه ای چیزی در این یخچال نیست
آن خیار گنده هم امسال نیست
مانده در دیزی فقط مشتی نخود
آن چلو ماهیچه ها افسانه شد
ماهی و میگو فقط یک خاطره است
تاحدوی مثل سرشیر و کره است
مرغ هم بر ریش من خندید و رفت
بال و پر از سفره ام بر چید و رفت
دست من گاهی به پایش بند بود
بی وفا از بس مرامش گند بود
بد ادایی کرد و بالاتر پرید
آن قدر بالا که کلا ور پرید
تخم مرغی این اواخر مانده بود
نیمرو و املتش دل می ربود
ای فدای طعم آن خاگینه هاش
غاروغور معده می افتاد باش
او هم اما بی وفایی کرد و رفت
نیشخندی روی لب آورد و رفت
چون تورم با حقوقم جور نیست
مهربانی با شکم مقدور نیست
لاجرم باید که یک مرتاض شد
رفت وکم کم وارد این فاز شد
چون که با مرتاض بودن می شود
کاملا تحریم هارا دور زد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعارطنز